سنگ غلتان از آب یا ستیغ کوهستان
دختر مدور آتشفشان قمریک برف
بر جای می نهد برونه ی خود را
فرو غلتان به جانب دریا
خشم اش گسارده در راستا ی راه
سنگ سوده گم میکند نشان تیزه های فانی خود را
وآنگاه به هیات یک تخم مرغ کیهانی
در ژرفای رود سر میخورد میان سنگ های دگر غلتان به راه خود
از یاد برده نیاکان خویش را
در دور دست ریزش دوزخ
این سان هموار آسمان در می رسد به دریا
کامل بسوده نامی بدیع ناب
:: برچسبها:
سخنان بزرگان,
|